عاشقانه ترین پسر
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
بزرگترین وب عکس دختر
هر چی دلت می خواد
در انتظار
تنهاترین تنها
everything
delbar21
متفاوت ترین فروشگاه اینترنتی ایران
فقط دخترا
LOoOoOoOoOoOVE
سوژه خنده
¸.• وبلاگ تفریحی یاس •.¸
دل درد غروب
HAME CHIZ
اخبار رئال مادرید
عاشقترین پسر
Mu$ic BaZ
eadownload
خفنترینها +20
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خفنترینها و آدرس toooptarin.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 195
بازدید کل : 116621
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


باکس هوشمند ام دی پارس
Share/Bookmark منوي اصلي
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو مطالب
عناوین مطالب وبلاگ


نويسندگان
erfan bestboy

آرشيو وبلاگ
تير 1390


 
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : erfan bestboy

 زِ بودنم چه اَفزود؟ نبودنم چه کاهد؟ دلم گرفته، ای دوست! 

دلم گرفته، ای دوست!

هوایِ گریه با من؛

 

گر از قفس گریزم،

کجا رَوَم، کجا، من؟

 

کجا رَوَم؟

که راهی به گلشنی ندانم،

که دیده بَرگشودم به کنجِ تنگنا، من.


نه بَسته ام به کس دل، نه بسته کس به من نیز:

چو تخته پاره بَر موج، رَها، رَها، رَها، من.


زِِ من هَر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک؛

به من هَر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا، من!


نه چشمِ دل به سوئی، نه باده در سبوئی

که تر کنم گلوئی به یادِ آشنا، من.

 

زِ بودنم چه اَفزود؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

 

ستاره ها نهفتم در آسمانِ اَبری ...

دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من ...

 

 
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : erfan bestboy

 

آخی چه قدر راز نهفتههههههههههههههه.

 

 

گر قصد جذب کردن چيزي يا کسي را به طرف خود داريد بايستي به آن عشق بورزيد، بي اينکه انتظار عشق و محبت از جانب مقابل را داشته باشيد. به همه ي افراد چه کساني که به شما محبت کرده اند و چه کساني که با شما بدرفتار بوده اند، محبت کنيد و براي آنها از خدا طلب خير و بخشش کنيد. 

 

وين داير: «عشق خود را نثار کساني کنيد که با شما در تعارض و تخاصم اند. عشق ورزيدن به کساني که شيرين و نازنين و دوست داشتني اند کار آساني است. براي اينکه عمق عشق را در قلب خود تجربه کنيد، ببينيد چقدر آنان را که تحمل شان براي تان دشوار است دوست مي داريد.» به ياد داشته باشيد که ابراز عشق به ديگران اعتماد به نفس و خودباروي شما را افزايش مي دهد و ارتباطتان را با انسان هاي ديگر که کليد موفقيت شما در زندگي است، مستحکم مي سازد. 

 

براي ايجاد عشق و محبت لازم نيست کار عجيب و خارق العاده اي انجام دهيم و خيال کنيم عاشقي دشوار است. بلکه عشق و عاشقي لذت بردن از زندگي و لحظات عمر و حتي لذت بردن از کارهاي کوچک و پيش پا افتاده است. 

 

ما نمي توانيم کارهاي بزرگي را روي اين کره ي خاکي انجام دهيم اما مي توانيم کارهاي کوچک را با عشق هاي بزرگ انجام دهيم و کاري کوچک که با عشقي بزرگ انجام مي گيرد ديگر کاري کوچک نيست، کاري است بزرگ و کارهاي بزرگ نتايجي بزرگ در پي دارند.» 

 

عشق يعني خود را به لحظه ها سپردن. عشق يعني بودن کنار ديگري و همراهي با او. عشق يعني فراموشي خودخواهي. يافتن شريکي آرماني براي زندگي، بهترين و طبيعي ترين راه براي رسيدن به يک زندگي ايده آل همراه با عشق است. ازدواج زيباترين و صميمانه ترين رابطه ي موجود در دنيا و پيوندي بسيار زيبا و پاک بين دو جسم، دو ذهن، دو قلب، دو روح و در يک کلام پيوند بين دو انسان از تمام جهات است. زندگي زناشويي يعني سهيم شدن در لحظات و خاطرات، خوشي ها و شادي ها، غم ها و ناراحتي ها. 

 

عشق يعني خود را به لحظه ها سپردن. عشق يعني بودن کنار ديگري و همراهي با او. عشق يعني فراموشي خودخواهي. 

 

اگر به دنبال يافتن همسر ايده آل خود هستيد، بهتر است در آغاز مشخصات و خصوصيات همسر دلخواه تان را در ذهن خود شناسايي کنيد، سپس آنها را کامل و با دقت در دفترچه اي يادداشت کنيد و از اين پس در پي فردي با اين مشخصات باشيد. يکي از فايده هاي اين روش آن است که مانع از انتخاب هاي سست و غيرمعقول مي شود، زيرا مبناي بسياري از انتخاب هاي اشتباه، کوتاه بيني و در دسترس بودن افراد است. اکثر افراد فکر مي کنند اولين کسي که بر سر راه شان قرار گرفت، بنابر تقدير و قسمت همان همسر آرماني و ايده آل آنها خواهد بود. البته ممکن است در برخي از موارد همين طور هم باشد. اطمينان داشته باشيد که اگر ويژگي هاي همسر دلخواه تان را روي کاغذ بياوريد و او را در ذهن خود مجسم کنيد و به آمدنش ايمان بياوريد، روياي شما به حقيقت مي پيوندد و کسي را که به روياي شما نزديک تر است خواهيد يافت.
 

 
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : erfan bestboy

ای بابا بده یه نظر بزارین .

 

خوووووووووووش باشین.

 

اتل متل صداقت / دل به تو کرده عادت / برات دعا میکنم / اینه رسم رفاقت!

_________________


عشق من، با تو نگاهم زیباست / ابرهای تیره ی غم رسواست / شعر و غزل بهانه اند که بگویم / آری، بی تو این دل تنهاست

_________________


ز روزی که یکی دلم را برده / تب دارم مثل طفل سرما خورده / گفتارم شعر، شعرهایم هذیان / دکتر جان، بنده زنده ام یا مرده؟

_________________


دلتنگ تو امروز شدم تا فردا / فردا شد و باز هم تو گفتی فردا / امروز دلم مانده و یک دنیا حرف / یک هیچ به نفع دل تو تا فردا

تمام روز و شب با بیقراری / به شوق روی تو بیدار هستم / اگر چه بی غرورم زنده اما / به شوق لحظه ی دیدار هستم

______________________


در میان دست هایت عشق پیدا میشود / زیر باران نگاهت، نسترن وا میشود / با عبور واژه ها از گوشه ی لب های تو / مهربانی خوب معنا میشود

______________________


برگ از درخت خسته میشه پاییز بهونشه / برف از ابر خسته میشه زمستون بهونشه / دلم برات تنگ میشه اس ام اس بهونمه

______________________


گل یخ زمستان تو هستم / اسیر ناز چشمان تو هستم / مرا پر پر مکن ای دوست / که من مشتاق دیدار تو هستم

______________________


ذوقم که میسرد به تو فعال میشود / دور از تو خاک میخورد و چال میشود / این عشق خجالتی از شرم چشمان تو / هر وقت میرسد به تو لال میشود

______________________


مثل باران چشمهایت دیدنی است / شهر خاموش نگاهت دیدنی است / زندگی معنی لبخند توست / خنده هایت بی نهایت دیدنی است

______________________


گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند. روزگارت نیلوفری باد عزیزترینم...

 
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:خیلی عاشقانه,عکس رومانتیک, :: 1:54 :: نويسنده : erfan bestboy













 
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:عکسهای عاشقانه متحرک, :: 1:44 :: نويسنده : erfan bestboy


www.pix2pix.org www.pix2pix.org



www.pix2pix.org www.pix2pix.org
www.pix2pix.org

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : erfan bestboy

دلت تنگ است میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی

برایت عذاب است میدانم ، دوری برایت سخت است میدانم … اما

برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم … 

گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه  

نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ،  

دوای درد تو گریه نیست!  

بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن...!  

با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که  

تنهایی!

گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون گریه تو را

به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این  

را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت  

ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از  

گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!  

گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم!

حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن

خیس و خسته شود؟

ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می  

باشم ،اگر مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو  

میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر

نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند! زندگی ارزش این همه اشک  

ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت  

نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند … عزیزم گریه نکن  

چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد ! وقتی اشکهایت را

میبینم غم و غصه به سراغم می آید!

وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !  

وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم! وقتی

اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض  

آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق  

خسته از پرواز !

گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم، بگذار این اشکهای گذشته را از  

گونه های نازنینت پاک کنم ، دستهایت رادر دستان من بگذار عزیزم،

سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم  

زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!

با گریه خودت را خالی نکن عزیزم چون بغض گلویم را می گیرد ، با

گفتن درددلت به من خودت را خالی کن تا دل من نیز خالی شود!

میدانم وقتی این متن مرا میخوانی اشک از چشمانت سرازیر می

شود آری پس برای آخرین بار نیز گریه کن چون این درد دلی بود که
من نیز با چشمان خیس نوشتم ...

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:مفهوم عشق, زندگی انسان, عشق یعنی چی ؟, :: 20:52 :: نويسنده : erfan bestboy


http://www.attitudesasalon.com/images/bride.jpg


در آغوشـم کـ ِ مۓ گیــرۓ


آنقــَــَدر آرام مۓ شوم


کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم


بـایـ ـد نفس بکشم ...

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : erfan bestboy

میدونم همه اش بهونه اس

یه دروغ تازه داری

بذار دردامو بگم بهت

حالا که دوستم نداری

تو سرم بلا آوردی

منو از ریشه سوزوندی

تازه جون گرفته بودم

رفتی و پیشم نموندی

بذار این شبای آخر

که برات ترانه میگم

بدونی که ضربه خوردم

حالا یه آدم دیگه

تو منو میخواستی اما

به غریبه دل سپردی

خب دیگه دوستم نداشتی

چرا آبرومو بردی

میدونم دیگه نمیخوای عشق

آروم آروم دارم از یادت میرم

بخدا قسم فقط میخوام بدونی

بی تو و چشمای نازت میمیرم

چطور دلت اومد بشکنی قلبمو بری از پیش من

مگه من نبودم که واست میمردم

وقتی نبودی غم تورو میخوردم

میدونم همه اش بهونه اس.......

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : erfan bestboy

دلو از دنیا بریدم، این همه سختی كشیدم
امان از دست تو ای وای، ببین به كجا رسیدم

یه روزی یه روزگاری،همه‌ی عشق من این بود
بشم همون كه تو می‌خوای، فرصتم ندادی ای وای
یه روز میشه تنها بمونی، اونوقته قدرمو بدونی
اما اون روز خیلی دیره، كاش می‌شد اینو بدونی

بدونی هیشكی نمی‌تونه
مثل من عاشقت بمونه
آخه تنهایی خیلی سخته
اینو دلت نمی‌دونه


دیگه نمی‌خوام من دستاتو
دیگه نمی‌خوام من اشكاتو
دیگه از قلبم تو رفتی، تو رفتی، عزیزم

دیگه نمی‌خوام عاشق باشم
دیگه نمی‌خوام صادق باشم
دیگه از قلبم تو رفتی، تو رفتی ،عزیزم ای وای

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : erfan bestboy

میدونی وقتی چشمات پر خوابه

به چه رنگه ، به چه حاله

مثل یك جام شرابه

نمیدونی چه عمیقه ، چه سخنگو

مثل اشعار مسیحایی حافظ یه كتابه

نمیدونی كه چه رنگه چه قشنگه

مثل یك جام بلوره

شایدم چشمه نوره ، زر نابه ...

نمیدونی كه دل من توی اون چشمای شوخت

روی اون بركه آروم یه حبابه

نمیدونی و دیگری هم نمیدونه كه یه دنیا توی اون چشم سیاهه

هر كی گفته ، هر كی میگه ، همه حرفه

تو رو میخواد بفریبه ...

جز دل من كه پر از عشق و جنونه

حرف اون چشم سیارو

دل دیگه نمیدونه

چشم دیگه نمیخونه ...

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : erfan bestboy

ای کاش ردِ من را از این صدا بگیری
تا که نرفتم از دست، دست مرا بگیری

فصل نشای غمهاست میراب این زمینم
وقت است جوی آبی از چشم ما بگیری

بانو! قبول دارم زیباترینی اما
رسمش نبود خود را این قدرها بگیری

می ترسم از شبی که اینجا نباشم و تو
دیگر سراغ من را از ناکجا بگیری

تشییع می شوم صبح بر دوش این خیابان
فردا اگر بیایی باید عزا بگیری

امشب دوباره شعری از دوریت نوشتم
مانده ست روی دستم آنقدر تا بگیری

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : erfan bestboy

فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند.

فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید: ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟
سردار پاسخ داد: ای فرمانروا، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟
سردار گفت: آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!
فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.

سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید: آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟
همسر سردار گفت: راستش را بخواهی، من به هیچ چیزی توجه نکردم. سردار با تعجب پرسید: پس حواست کجا بود؟
همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:فراموشی عشق, :: 1:56 :: نويسنده : erfan bestboy

سلام ...نميدونم نميدونم از کجا شروع کنم....کاش ..اي کاش سر نوشتم اين نبود ...زهرا عشقم يادت مياد بهت گفتم اين رفاقتا دووم نداره ؟ديدي راست گفتم؟در جواب گفتي هيچ چيزي نميتونه مارو از هم جدا کنه....اما...اما از من جدا شدي...کاش اينا همش خواب بود ...کاش ميشد به عقب بر گشت ...يه چي هست که اصلا از ذهنم بيرون نميره...يادته روز ولتتاين دستاتو تو دستام گرفتم گفتم دوست دارم؟...اما در جوابش فقط خنديدي....زهرا اخه چرا تا اين حد وابستم کردي؟روز اولي که فهميدم بهم خيانت کردي اول باور نکردم . رفتم پيش احمد اقا بقالي سر کوچمون براش کل ما جرارو تعريف کردم اونم تو يه جمله گفت بهترين راه گذر زمانه هيچکي نميتونه کمکت کنه جز زمان....الان 1 سال 9 ماه شده اما نشد...نشد...خيلي دوست دارم ميدوني...کيبرد کامپيوتر خيس شده با اشکام..نميتونم تايپ کنم...زهرا جونم عشقم عمرم..الان دستات تو دستاي کيه؟؟وقتي با خودم فکر مي کنم که دستات الان توي دستاي يکي ديگست مي خواد قلبم وايسته..اخه چرا ...ها؟تا جوابمو ندي به امام حسين ول نميکنم؟چرا بهم خيانت کردي؟تموم دنيام بودي...دنيامو خراب کرديو رفتي....اسمش نويد بود اره؟چقدر دوست داره زهرا؟تا حالا شده تو تنهاييت از خودت بپرسي که کي بيشتر دوست داشت؟من يا نويد؟هنوز يادم نرفته با هم بودن مونو...هيچکي نتونست جاتو پر کنه...مامانم ميدوني چي ميگه بهم؟ميگه تو گول خوردي...گول حرفاي الکيشو...از بس که ساده اي همه سرت کلاه ميزارن...اما زهرا به خدا بر عکس تو که بازي چه اي بيش برات نبودم ولي عشقم نسبت به تو واقعي بود...حاضر بودم جونمم برات بدم...هيچ وقت روز تولد تو فراموش نميکنم....ازم خواستي که بريم کا في شاپ تا بهم صور تولدتو بدي منم کادوي تولدتو بدم...اما من هيچ پولي نداشتم که برات کادو بگيرم مامانمو داداشام بهم پول نميدادن ...ميگفتن نداريم...500 تومان بيشتر پول نداشتم رفتم برات يه گل رز قرمز گرفتم ...تو کافي شاپ از خجالت روم نميشد تو چشاش نگاه کنم ...سرمو پايين گذاشتم گفتم پول نداشتم که برات ساعت بگيرم و گل رز رو از کاپشنم در اوردمو گذاشتم رو ميز...سرم پايين بود وقتي زير چشمي نگاه کردم ديدم با همون لبخند همیشگیش داره نگام میکنه ...دستامو از رو ميز بر داشت بوسيد و گفت اين گل بهترين هديه تولد زندگيمه رضا....گفت خشکش مي کنه ميچسبونش به دفتر خاطراتش ...اما زهرا يه چي ازت مي خوام که دوست دارم اين کارو بکني...تو همون بر گي که گل رز هامو چسبوندی زيرش يه خط شعر بنويس ....
 

 

ما گذشتیمو گذشت انچه تو با ما کردی
 

 

تو بمان با دگران...وای به حال دگران....

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : erfan bestboy

به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده

بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو

تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گريه شب به تو

حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه

لبريز سکوته خونه از خاطره خالي من پر از ميل زوالم عشق من تو در چه حالي.

 

نیمه شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در خیال...دل به یاد آورد ایام

وصال از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال ازعمررفت وبرنگشت دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات

اولین دیدار را آن نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون

من از تکرار او هم خسته بود آمد و هم آشیان شد با من او...هم نشین و هم زبان شد با من او دامنش شد خوابگاه

خستگی...اینچنین آغاز شد دلبستگی وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر مست

او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق می شد

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:نفس عشق, :: 1:13 :: نويسنده : erfan bestboy

 
چگونه از نگاه تو
دور بایستم
که در بی آوازی
حریم واژه را شکسته ای و من حتی
نفس برای کشیدن هم
ندارم از بی تابی
چگونه سر می کنم خویشتن را
نمی شود تو را رعایت کرد
و باورت هیچ سخت نیست
که بودن ات حکایتی دارد
نبودن ات حکایتی دیگر

 
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:راه عاشقی, :: 1:10 :: نويسنده : erfan bestboy
 
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:شعرهای زیبلی غاشقانه, :: 23:50 :: نويسنده : erfan bestboy

 

می روم خسته و افسرده و زار

 

 سوی منزلگه ویرانه ی خویش

 

 به خدا می برم از شهر شما

 

 دل شوریده و دیوانه ی خویش

 

می برم تا که در آن نقطه دور

 

 شستشویش دهم از رنگ گناه

 

شستشویش دهم از لکه عشق

 

زین همه خواهش بیجا و تباه

 

می برم تا زتو دورش سازم

 

زتو ای جلوه ی امید محال

 

می برم زنده به گورش سازم

 

تا از این پس نکند یاد وصال

 

ناله می لرزد٬ می رقصد اشک

 

آه بگذار که بگریزم من

 

زتو ای چشمه ی جوشان گناه

 

شاید آن به که بپرهیزم من

 

به خدا غنچه ی شادی بودم

 

دست عشق آمد و از شاخم چید

 

شعله آه شدم٬ صد افسوس

 

که لبم باز بر آن لب نرسید

 

عاقبت بند سفر پایم بست

 

می روم خنده به لب٬ خونین دل

 

می روم از دل من دست بردار

 

ای امید عبث بی حاصل

 
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:نامه ویکتور هوگو ,مطلب عاشقانه ,صادقانه, :: 22:55 :: نويسنده : erfan bestboy

نامه ای از ویکتور هوگو ...

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...

 
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:بهتری عشق, :: 17:2 :: نويسنده : erfan bestboy

اونم رفت مثل همه ي اونايي كه اومدن تو دلم به يادگار تيشه زدن و رفتن

آره اونم رفت

مي گفت واسه خودش دلايلي رو داره

ولي...

آره ولي هيچ كدمشون منطقي نبود

حداقل از نظر من منطقي نبود

آره نبود

واقعا نبود

آره اونم رفت با اينكه ميدونست من الان خيلي بهش احتياج دارم

آره آره آره

آره من بهش احتياج داشتم

ولي به قول خودش از ترس اينكه هيچ كدوممون به هم وابسته نشيم رفت

خيلي برام جالبه

انگار هنوز تو رويام

۲ - ۳ ساعت شايد بيشتر كنار هم بوديم

خودش پيشنهاد ملاقاتمونو  ok  کرده بود ولی قبلش خودم خواستم

حتی نذاشت من ۱ ساعت فقط یه ساعت تو رویاهام خوش باشم

آره رویای داشتن اون

اون مهربون

مهربونی که با یه اتفاق پاش به زندگیم باز شده بود

یه سوال دارم

آگه میخواست بره پس واسه چی دیگه اومده بود

من که هنوز باورم نمیشه که رفته باشه

ولی رفته واسه همیشه

آره رفته  آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته 

به خدا رفته  

الان فقط همینو میگم و بس یه شعر و یه متن ادبی نمی دونم من که دیگه مغزم کار نمیکنه .

همین و بس

 
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:گناه عشق, :: 16:59 :: نويسنده : erfan bestboy

به کدامین باد باید بگویم

 

به کدامین راه باید بروم

 

و به کدامین واژه تو را معنا کنم

 

من که در برابر چشمانت سوسوی از تاریکی بیش نیستم

 

به کدامین سوال پاسخ عشق تو باشم

 

من که در برابر تو چنان کویری هستم به تصویر یک رویا

 

مرا بگو که در ضمیمه ی کدامین گناه نوشته ام

 

که هرچه به پاکی تو می اندیشم

 

پر گناه تر میشوم

 

تو رفتی و مهر درد دلم پژمرد.

 

احساس لطیف دل دود شد و به هوا رفت.

 

دگر هیچ کس و هیچ چیز نتوانست التیام بخش دل دردمندم باشد.

 

من در غبار بی کسی گم شدم و مانند مجنون سر در گم ماندم.

 

دلم هوای پر گشودن داشت و روحم در حسرت یک لحظه پرنده شدن بال بال میزد،اما چه کنم که

 

 نشد.

 

حال هر روز از خود میپرسم برای چه بمانم وقتی همه ی آرزو هایم از بین رفته اند؟

 

من از دنیا هیچ نمی خواهم،فقط می خواهم بدانم چه کسی میتواند پاسخگوی متلاشی شدن رویا

 

هایم باشد؟

 

!....

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد